نوشته هلن پلاک‌رز

ترجمۀ مسعود یوسف‌حصیرچین

منبع: اچ‌پلاک‌روز


«از نظر سیاسی، پاسخ این است که باید یک زمینۀ مشترک یا میانه را حول اصول محافظه‌کاری لیبرال بازتنظیم کرد.»

این نظر را یکی از خوانندگانم برایم گذاشت. اخیراً بر این مسئله متمرکز بوده‌ام که چگونه می‌توان به واکنش‌های ضدبیداری نالیبرال به جنبش عدالت اجتماعی انتقادی (ووکیسم یا بیداری) پاسخ داد بدون آنکه باعث واکنشی ضدِضدبیداری شویم که دوباره بیداری غیردموکراتیک را شعله‌ور می‌کند. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که چنان واکنشی، غیرعقلانی، جناحی و روایت‌محور است که هر بار جناح‌های نالیبرال با عصبانیت به یکدیگر پاسخ می‌دهند، قطبیت فضا بیشتر و روایت‌هایی تولید می‌شود که کمتر با اخلاق همخوان است، کمتر عقلانی است و ارتباط کمتری با واقعیت دارد. آیا محافظه‌کاری لیبرال همان موضعی نیست که می‌تواند بار دیگر ما را به واقعیت برگرداند و بنیانی برای انسجام اصولی فراهم کند؟

فکر می‌کنم دلایلی قوی برای چنین باوری وجود دارد.

آیا «محافظه‌کاری لیبرال» یک تناقض نیست؟

ابداً نه. لیبرالیسم ــ‌در بنیان خود، تلاشی برای بیشینه کردن آزادی فردی‌ــ و محافظه‌کاری‌ــ در بنیان خود، کوششی برای حفظ آنچه به خوبی به ما خدمت کرده‌ــ ترکیبی جدی و پخته از فلسفه‌های سیاسی هستند که به خوبی با هم کار می‌کنند و در واقع به‌شدت در هم تنیده‌اند. لیبرالیسم فلسفه‌ای سیاسی است که رو به آینده دارد و هدفش اصلاح و گسترش آن چیزی است که خوب است تا به این ترتیب دانش را گسترش دهد و پیشرفت اخلاقی به بار بیاورد. محافظه‌کاری فلسفه‌ای تاریخی‌نگر است و هدفش حفظ سنت‌ها و نهادهای فکری ارزشمند است که در دموکراسی‌های لیبرال، شامل خود لیبرالیسم هم می‌شود. علیرغم تغییر معناها، به‌ویژه در ایالات متحده، که لیبرالیسم و محافظه‌کاری را در تضاد با هم می‌بیند، در اصل، متضاد «لیبرال»، «اقتدارگرا» است و متضاد «محافظه‌کار»، «انقلابی». در نتیجه، مخالفت با اقتدارگرایی انقلابی، ویژگی اصلی محافظه‌کاری لیبرال است؛ ویژگی‌ای که آن را در تضاد با جنبش عدالت اجتماعی انتقادی و پوپولیسم راست افراطی قرار می‌دهد.

آیا این موضع نمی‌تواند بهترین پاسخ به موج پوپولیسم راست و راست هویتی باشد که از خشم نسبت به این واقعیت زاده شده که دغدغه‌هایی کاملاً معقول در مورد مسائلی چون سیاست‌های ناکارآمد مهاجرت و تأثیر قوانین و سیاست‌های مربوط به تعیین هویت جنسیتی به‌سادگی با برچسب‌های نژادپرستانه و تراجنسیتی‌هراسانه خفه می‌شوند و در عین حال بدون اقتدارگرایانه و محدودکننده بودن، آزادی‌خواهان و طرفداران حقوق اقلیت‌ها را از خود نراند؟ فکر می‌کنم همینطور باشد.

من از واژه‌ی «بازتنظیم» هم خوشم آمد، چون این واژه نشان می‌دهد که هدف ما ساده نیست و نمی‌توان با تلاش ساده‌دلانه برای وادار کردن همه به پذیرش یک برداشت واحد از «خیر عمومی» به آن رسید. چنین چیزی در تمام تاریخ بشر هیچ‌گاه موفق نبوده و تلاش‌های اقتدارگرایانه برای رسیدن به آن (همان‌طور که در نمونۀ «بیداری» دیدیم) فاجعه‌بار بوده‌اند. در عوض، اگر تلاش چندجانبه‌ای را تصور کنیم که می‌خواهد پنجرۀ گفتمان را به سمتی ببرد که محافظه‌کاری لیبرال در مرکز آن قرار دارد اما به طیف بسیار وسیع‌تری از دیدگاه‌ها (از جمله دیدگاه خودم) اجازه دهد که با آن همکاری کنند و مانع رکود و جزم‌اندیشی‌اش شوند، شاید این همان رویکردی باشد که کمترین واکنش‌های تند، انقلابی و واکنشی را برمی‌انگیزد. کاهش واکنش‌های افراطی و قطبی‌سازی، دقیقاً همان چیزی است که اکنون به آن نیاز داریم.

حفظ کردن و ترقی الزاماً متضاد یکدیگر نیستند

من یک چپ‌گرای لیبرال هستم. در طول زندگی‌ام، هم بر آزادی فردی تمرکز داشته‌ام و هم بر مسئلۀ طبقۀ اجتماعی‌ـ‌اقتصادی. این رویکرد به معنای نادیده گرفتن مشکلات گروه‌های جمعیتی نیست زیرا وقتی گروهی با تبعیض یا بی‌عدالتی مواجه می‌شود، یا به طبقه‌ای فرودست تنزل می‌یابد ــ‌مانند دوران قوانین جیم کرو یا محدودیت‌های استقلال مالی زنان‌ــ یا از آزادی دنبال کردن خوشبختی به شکلی که به دیگران آسیبی نمی‌زند محروم می‌شود ــ‌مانند جرم‌انگاری همجنس‌گرایی‌ــ یا هر دو. چپ‌گرایان دارای رویکرد لیبرال، همواره تلاش کرده‌اند تا نهادها و حقوق موجود را گسترش دهند و در دسترس افراد بیشتری قرار دهند. بگذارید زنان و مردان طبقۀ کارگر نیز رأی بدهند. این امکان را برای افراد همۀ نژادها و هر دو جنس فراهم کنیم که به فرصت‌های آموزشی و شغلی دسترسی داشته باشند و بر اساس شایستگی‌های خود پیشرفت کنند. به افراد همجنس‌گرا همان حق زندگی، عشق‌ورزی و پیوند پایداری را بدهیم که افراد دگرجنس‌گرا از آن برخوردارند. این رویکردِ همگانی، توان ذاتی و بالقوۀ سیاست‌های هویتی برای ایجاد تفرقه و قبیله‌گرایی را به این ترتیب کاهش می‌دهد که نمی‌گوید «این گروه باید این حقوق را داشته باشد چون داشتنشان برای منافع گروهی‌شان خوب است»، بلکه می‌گوید «همه باید این حقوق را داشته باشند و در حال حاضر این گروه از آن محروم است، پس باید این را اصلاح کنیم.» این رویکرد همچنین در تعیین نقطۀ توقف هم مفید است.

لیبرتارین‌ها، که در طیف راست قرار می‌گیرند اما لزوماً محافظه‌کار نیستند، همواره به دلیل تمرکز شدیدشان بر آزادی فردی، در اهداف یادشده با ما شریک بوده‌اند. می‌توان آن‌ها را نمایندۀ «خالص‌ترین» شکل لیبرالیسم دانست. چپ‌گرایان لیبرال با آن‌ها تفاوت دارند و از لیبرالیسم «لسه‌فر» آن‌ها در محور اقتصادی جدا می‌شوند. دلیل این تفاوت، تمرکز ما بر مسائل طبقاتی و این باور است که نظام‌ها برای محافظت از کارگران در برابر استثمار، نیاز به مقداری تنظیم و نظارت دارند، همینطور این باور که جامعه‌ای شایسته‌سالار تنها زمانی کارآمد است که حتی کسانی که به رأس جامعه نمی‌رسند نیز بتوانند زندگی کنند. احتمالاً دربارۀ این مسائل تا ابد بحث خواهیم کرد.

به طور تاریخی، مخالفت اصلی که چپ‌های لیبرال برای اصلاح نظام‌ها برای پیشبرد برابری و همگانی‌تر کردن فرصت‌ها با آن مواجه بوده‌اند، از سوی محافظه‌کاران بوده است. دلیلش این است که آن هدف ماهیتی مترقی دارد و نبرد همیشگی میان نیروهای مترقی و محافظه‌کاران، تقابل میان میل به تغییر برای بهبود آن‌ها و میل به حفظ وضعیت موجود به این دلیل است که وضعیت کنونی به دلیل خوبی به این شکل ایجاد شده است. با این حال، اینکه گفته شود مترقی‌ها هیچ احترامی برای هنجارها و نهادهای تثبیت‌شده قائل نیستند یا اینکه محافظه‌کاران کاملاً مخالف ترقی‌اند، کاریکاتوری نادرست است، به‌ویژه وقتی هر دو لیبرال باشند. لیبرالیسم همواره اصلاحات از طریق فرآیندهای دموکراتیک را به انقلاب ترجیح داده و محافظه‌کاری نیز همواره طرفدار اصلاحات تدریجی پس از بررسی‌های دقیق بوده است.

در نتیجه، در حالی‌که مترقی‌ها رهبری اصلاحاتی را بر عهده داشته‌اند که نظام‌ها را برای طبقه کارگر، زنان و اقلیت‌های نژادی، مذهبی و جنسی عادلانه‌تر کرده‌اند، محافظه‌کاران نیز با احتیاط بیشتر و نیاز به اقناع در هر مرحله، به آن‌ها روی خوش نشان داده‌اند. اکنون تعداد بسیار کمی از محافظه‌کاران با رأی دادن زنان یا موفقیت شغلی زنان و اقلیت‌های نژادی بر اساس شایستگی مخالفت می‌کنند یا خواهان جرم‌انگاری مجدد همجنس‌گرایی هستند و کسانی که چنین مواضعی دارند را بیشتر مرتجع می‌دانند تا محافظه‌کار. بنابراین، لیبرال‌های مترقی و لیبرال‌های محافظه‌کار همچنان در تنشی سازنده با یکدیگر هستند و اغلب به عنوان نیروهایی با سرعت‌های متفاوت توصیف می‌شوند.

این مفهومِ «سرعت»، هرچند ساده‌انگارانه، اما در این‌جا مفید است. پدیده‌های اجتماعی و لحظه‌های فرهنگی مختلف از ما می‌خواهند که گاه بیشتر به یک مکتب فکری یا شهود اخلاقی خاص تکیه کنیم، برای به پیش رفتن یا برای ثبات. محافظه‌کاری، وقتی ریشه در بررسی دقیق و مخالفت با اهداف رادیکال و انقلابی دارد، کارکردی تثبیت‌کننده دارد و اجازه نمی‌دهد مردم هنگام ایجاد تغییر، از هول حلیم توی دیگ بیفتند و یک دفعه همه چیز را تغییر دهند. لیبرالیسم گشوده‌تر، بازتر، فردگراتر و معطوف به ترقی است و این بسیار ارزشمند و کلید پیشرفت دانش و حقوق بشر در دموکراسی‌های لیبرال است. لیبرالیسم تضمین می‌کند که وقتی آب وان کثیف می‌شود، آن را عوض کنیم!

ظهور انقلابیها

در لحظۀ کنونی، ترس، اضطراب و قطبیت شدیدی بر فضا حاکم است و همین مسئله، واکنش‌های تند و غریزیِ جنگ یا فرار را برانگیخته است. این وضعیت باعث شده که عناصر تأثیرگذار در چپ و راست، توجه به حقیقت و عمل بر اساس اصول اندیشیده‌شده را کنار بگذارند و به‌جای آن، به روایت‌های ایدئولوژیک تقلیل‌گرایانۀ خیر و شر و اهداف انقلابی و اقدامات واکنشی و ضدواکنشی روی بیاورند.

سال‌های زیادی روایت‌های سطحی و تقلیل‌گرایانه‌ای که از سوی عناصر هویتی در جناح چپ تبلیغ می‌شدند ــ‌و بعدها به نام «بیدار» یا «وُک» شناخته شدند‌ــ در حال گسترش سلطۀ فرهنگی خود بوده‌اند و در نهادهایی نهادینه شده‌اند که مستقیماً بر تجربۀ روزمرۀ افراد اقشار مختلف جامعه اثر می‌گذارند. این روایت‌ها با سرعتی شگفت‌انگیز گسترش یافتند و باورها و ارزش‌های بیشتر و بیشتری را که تا همین اواخر از سوی افراد لیبرال کاملاً اخلاقی و معقول تلقی می‌شدند، به شدت مسئله‌دار جلوه دادند و آن‌ها را مجازات کردند ــ مثلاً اینکه می‌توان با ایده‌های نژادپرستانه مخالفت کرد و این کاری از لحاظ اخلاقی درست است. که تفاوت‌های فیزیکی میان زنان و مردان وجود دارد و این مستلزم حقوق مبتنی بر جنس زیستی است‌ــ و چنین باورهایی به ناگاه مشکل‌دار معرفی شدند و هزینه‌های سنگینی برای ابراز آن‌ها ایجاد شد. این فضا باعث ایجاد فرهنگی مبتنی بر ترس و همچنین خشم و رنجش فزاینده شد. لیبرال‌هایی چون من که در جناح چپ قرار دارند تلاش کرده‌اند تا با این مشکل مقابله کرده و چپ را از هویت‌گرایی اقتدارگرا دور سازند و اصولی را بازگردانند که بر آزادی فردی تأکید دارند، به مسائل طبقاتی توجه می‌کنند و ریشه در واقعیت مادی دارند. ما بهترین افراد برای مقابله با این مشکل در جناح خودمان بودیم زیرا اصول مترقی‌مان باعث می‌شد که به سختی بتوان ما را متهم به ارتجاع راست‌گرا یا بی‌تفاوتی نسبت به وضعیت زنان، اقلیت‌های نژادی و جنسی و آسیب‌پذیرترین اقشار اقتصادی کرد. البته، بسیاری از هواداران گفتمان بیدار همچنان چنین اتهاماتی را مطرح می‌کردند.

در جناح راست نیز، به‌طور طبیعی، مخالفت شدیدی با سلطۀ بیداری اقتدارگرا وجود داشته است؛ از جمله از سوی لیبرتارین‌ها، محافظه‌کاران اصول‌گرایی که از بنیادهای لیبرال دموکراسی‌های غربی دفاع می‌کنند، پوپولیست‌های راست نالیبرال و راست افراطی هویتی. این گروه‌ها از نظر روان‌شناختی و اصولی با یکدیگر تفاوت‌های زیادی دارند (هرچند چپِ بیدار تمایل دارد همه‌ی آن‌ها را «راست افراطی» معرفی کند). در واقع، محافظه‌کاری سنتی و پوپولیسم راست‌گرا اشتراکات زیادی با هم ندارند و محافظه‌کاران، به‌ویژه در ایالات متحده و در آستانۀ انتخابات اخیر، به‌روشنی بر این تفاوت‌ها تأکید کرده‌اند.

محافظه‌کاری و پوپولیسم

تفاوت میان محافظه‌کاران که تمرکزشان بر حفظ آداب و رسوم، سنت‌ها و نهادها و نیز بر احتیاط، فروتنی، خویشتن‌داری، کرامت انسانی و مسئولیت‌پذیری فردی است و پوپولیست‌ها که با نگرش ضد‌نظام‌مستقر و موضع‌گیری‌های «ضد»‌گونۀ خود، تمایل به ایجاد وضعیت بحران دائمی دارند که نیازمند اقدام انقلابی است و با ذهنیت «ما و آن‌ها»، تفکر سیاه و سفید و علاقه به چهره‌های اقتدارگرایی که به‌عنوان نماینده «مردم» معرفی می‌شوند و به‌خاطر رد احتیاط، فروتنی، خویشتن‌داری، کرامت و مسئولیت‌پذیری تحسین می‌شوند، تفاوتی ژرف و بنیادین است. هرچند انواع پوپولیسم یکسان نیستند و استدلال‌های خوبی در تمایز میان پوپولیسم ترامپی و دیگر اشکال پوپولیسمِ سازگارتر با محافظه‌کاری یا میان پوپولیسم فرهنگی و سیاسی مطرح شده‌اند، واقعیت این است که پوپولیسم در عمل معمولاً ضد‌محافظه‌کار است. و بی‌تردید ضد‌لیبرال است.

مارتین بول، مدیر کنسرسیوم اروپایی پژوهش‌های سیاسی، این موضوع را به‌خوبی بیان می‌کند:

در نهایت، این رهبر است که تصمیم می‌گیرد، به شیوه‌ای که در دموکراسی‌های سنتی اساساً ممکن نیست… برای جلب حمایت، سریع‌تر از احزاب تثبیت‌شده وعده یا قول تغییر می‌دهند… که با اندکی دقت بیشتر ممکن است غیر‌عملی از کار درآید. شاید بتوان پرسید که این چقدر به سود دموکراسی است.

و واقعاً هم باید بپرسیم.

اگر به‌قول ویلیام اف. باکلی، «محافظه‌کار کسی است که در برابر تاریخ می‌ایستد و فریاد می‌زند “بایست!”، در زمانی که هیچ‌کس نه تمایلی به توقف دارد و نه صبری برای شنیدن صدای چنین کسی»، اکنون بیش از همیشه به محافظه‌کاران اخلاقی نیاز داریم. دقیق‌تر بگوییم، ما به محافظه‌کاران لیبرالی نیاز داریم که کاملاً آگاه‌اند سنت‌های فکری و نهادهای لیبرالی مانند دموکراسی، دادرسی عادلانه و آزادی اندیشه و بیان، همان چیزهایی‌اند که امروز باید با فوریت از آن‌ها محافظت کرد. ما به نفوذ آن‌ها به‌ویژه بر راست‌گرایان نالیبرالی نیاز داریم که در برابر تاریخ فریاد می‌زنند «همه‌چیز را نابود کنید!» آن هم در زمانی که به نظر می‌رسد شمار زیادی از مردم دقیقاً به انجام همین کار تمایل دارند.

چرا چپهای لیبرال باید از محافظهکاران لیبرال حمایت کنند؟

البته لیبرال‌های چپ هم می‌توانند و باید راست نالیبرال را نقد کنند، اما تأثیرگذاری ما در این زمینه ذاتاً محدود خواهد بود چرا که چپ همیشه راست را نقد می‌کند و اغلب به‌خاطر مواضعی که راست‌گرایان نه‌تنها آن‌ها را سزاوار نقد نمی‌دانند، بلکه به آن‌ها افتخار هم می‌کنند. محافظه‌کاران لیبرال، دست‌کم از نظر اصولی، در بهترین جایگاه برای مقابله با روندهای غیرلیبرال در جناح راست قرار دارند و می‌توانند با تکیه بر اصول و شهود اخلاقی محافظه‌کارانه توضیح دهند که چرا محافظه‌کاران نباید به آن روندها افتخار کنند. اگر لیبرالیسم را در اساس، مخالف اقتدارگرایی و محافظه‌کاری را در اساس، مخالف انقلاب بدانیم، و اگر بیشتر مردم نه اقتدارگرا باشند و نه انقلابی، آنگاه بهترین کسانی که می‌توانند با محافظه‌کاران دربارۀ این موضوع صحبت کنند، خود محافظه‌کاران‌اند.

من نوشتم «دست‌کم از نظر اصولی» چون لیبرال‌های چپ‌گرایی مثل من سال‌ها تلاش کرده‌اند تا چپ جریان اصلیِ «نه‌چندان نالیبرال» را قانع کنند که در قالب جنبش «عدالت اجتماعی انتقادی»، اقتدارگرایی انقلابی در حال رشد است و باید با صداقت و اصول شفاف به آن پرداخت. این تلاش‌ها مؤثر واقع نشد و شکست چپ در مهار و به حاشیه راندن ایده‌های نالیبرال، غیرعقلانی و خلافِ خود، نقش بزرگی در واکنش‌های ارتجاعی و غیرلیبرال جناح راست داشته که امروز شاهد آن هستیم.

چرا لیبرال‌های چپ نتوانستند از رشد چپ غیرلیبرال جلوگیری کنند؟ چون حمایت لازم برای ایجاد اصلاح را نداشتند. بسیاری از افراد چپ از نقد چپ غیرلیبرال پرهیز می‌کردند، چون می‌ترسیدند به نژادپرستی، جنسیت‌زدگی، همجنس‌گراهراسی و مانند آن متهم شوند یا نگران بودند که این نقدها باعث تقویت راست‌گرایان واقعی نژادپرست، جنسیت‌زده یا همجنس‌گراهراس شود. بسیاری هم از «لغو شدن»، شرمساری عمومی یا طرد شدن می‌ترسیدند و به همین دلیل در پیام‌های خصوصی به ما می‌گفتند که نگران‌اند اما نمی‌توانند این نگرانی را علناً ابراز کنند. من نسبت به این ترس موجه همدل هستم، اما با سکوت خود باعث شدند این تصور اشتباه شکل بگیرد که تعداد طرفداران جنبش عدالت اجتماعی انتقادی بسیار بیشتر از واقعیت است و همین امر باعث شد فضای نقد درون چپ نسبت به چپ غیرلیبرال سردتر شود.

در همین حین، بسیاری از افراد راست در مواجهه با نقدهای لیبرال‌های چپ‌گرا به چپ نالیبرال، یکی از دو واکنش زیر را نشان دادند. برخی با شادی از این وضعیت استقبال کردند که «چپ دارد خودش را می‌بلعد» و به لیبرال‌های چپ گفتند «دیدی بهت گفته بودم» و استدلال کردند که دیدگاه‌های چپ ذاتاً اقتدارگرا و انقلابی‌اند که این خود باعث شد چپ‌گرایان اخلاق‌مدار از نقد درون‌گروهی خود دلسرد شوند. گروهی دیگر برخوردی مثبت‌تر و استقبال‌کننده‌تر داشتند، اما حمایتشان مشروط به این بود که منتقدان چپ اصول خود را به راست متمایل کنند و کل چپ را محکوم نمایند تا آن حمایت باقی بماند، در حالی که چپ «بیدار» همۀ منتقدان را «راست‌گرا» می‌خواند. در نتیجه، منتقدان بیداری‌گرایی که در چپ باقی مانده بودند، بی‌پشتوانه شدند و این تصور ایجاد شد که تقریباً هیچ منتقد چپ‌گرایی نسبت به بیداری‌گرایی وجود ندارد.

بسیار محتمل است که این الگو از سوی دیگر نیز تکرار شود و محافظه‌کاران لیبرال که بهترین موقعیت را برای مقابله با راست غیرلیبرال دارند، خود را در وضعیتی تنها و تحت فشار بیابند که در آن موفقیت دشوار خواهد بود. ما همین حالا نیز نشانه‌هایی از «فرهنگ لغو» را در راست مشاهده می‌کنیم که شامل رقابت‌های افراطی برای خلوص، شرمساری عمومی و طرد کسانی است که از پوپولیسم نالیبرال راست حمایت نمی‌کنند و به‌خاطر آن به «بیداری‌گرایی» یا طرفداری از چپ نالیبرال متهم می‌شوند. این ذهنیت و این تاکتیک‌ها چنان شبیه بیداری‌گرایی چپ‌اند که اصطلاح «راست بیدار» برای توصیف آن پدید آمده است. کنستانتین کیسین در این زمینه نوشته که خودش و دیگران هنگام نقد این پدیده با چه بازخوردها و فشارهایی مواجه شده‌اند.

من به‌هیچ‌وجه تنها کسی نیستم که پیش‌بینی می‌کند نبردی بر سر جانِ راست در راه است و وظیفۀ تمام لیبرال‌ها از هر جناحی است که با هم همکاری کنند تا محافظه‌کاران لیبرال بر پوپولیست‌های هویتی پیروز شوند. سال‌هاست که پرسش اصلی در زمینۀ مبانی فلسفی فرهنگی ما این بوده که «آیا لیبرالیسم مرده است؟» و ما شاهد ظهور «پسا‌لیبرال‌ها»یی بوده‌ایم که می‌گویند لیبرالیسم مرده و حتی این امر را مثبت می‌دانند و به‌سوی نگرش‌هایی محدود و بسته در حکمرانی جامعه سوق پیدا کرده‌اند. این دیدگاه تأثیر زیادی بر رشد پوپولیسم راست‌گرای نالیبرال داشته است. اما اکنون به مرحله‌ای رسیده‌ایم که پرسش «آیا محافظه‌کاری مرده است؟» نیز به‌شدت مطرح شده، و این‌بار نیز علت آن ظهور یک راست اقتدارگرای پسا‌حقیقت و انقلابی اما در عین حال تنگ‌نظر و بسته است. وجود یک انگیزۀ محافظه‌کارانۀ سالم و مبتنی بر اصول در جامعه به نفع همه ماست.

در این مرحله، پاسخ پوپولیستی این خواهد بود که من دارم از «نظام مستقر» دفاع می‌کنم اما مفهوم پوپولیستیِ «نظام مستقر در برابر مردم» اساساً نامنسجم است. همان‌طور که جنبش عدالت اجتماعی انتقادی مدعی بود که با نظام مستقر می‌جنگد و «حقیقت را به قدرت می‌گوید» در حالی که کاملاً مشخص بود کسانی که برای اجتناب از لغو شدن سرشان را پایین انداخته‌اند، می‌دانند که این جنبش خودش نظام مستقر شده، راست پوپولیست هم مشتاق است خودش را صدای مردمِ به‌حاشیه‌رانده‌شده جا بزند که گویا هیچ‌گاه نمی‌تواند به نظام مستقر تبدیل شود. در حالی که در واقع، «نظام مستقر» همان چیزی است که ما به‌عنوان نیروی حاکم برای جامعه تعیین می‌کنیم و می‌توانیم آن را لیبرال یا نالیبرال تعریف کنیم. (این‌که دونالد ترامپ و ایلان ماسک علیه «نخبگان» شورش می‌کنند، در حالی که یکی رئیس‌جمهور قدرتمندترین کشور جهان است و دیگری ثروتمندترین مرد دنیاست که صاحب شبکۀ اجتماعی غالب در فضای سیاست هم هست، کاملاً مضحک است؛ و در همین حال افرادی مثل من را به‌خاطر نقد آن‌ها، از پلتفرم‌هایی که خارج از رسانه‌های جریان اصلی ساخته‌ایم، «نخبه‌گرا» می‌نامند.)

احتمالاً محافظه‌کاران اصولی در تلاش برای برگرداندن معنای واقعی محافظه‌کاری به ذهن دیگر راست‌گرایان و توضیح این امر که محافظه‌کاری به انسجام، احترام به سنت‌ها و نهادها، احترام به حقیقت، اندیشۀ سنجیده و دقیق، خرد، فروتنی، خویشتن‌داری، کرامت و مسئولیت‌پذیری نیاز دارد، با فشار شدیدی مواجه باشند. این فشار هم از سوی راست پوپولیست نالیبرال خواهد آمد که آن‌ها را «بیدار» (و البته «عقب‌مانده» و «همجنس‌گرا») می‌نامد و هم از سوی چپ که با لذت از «خودخوری» راست استقبال می‌کند و می‌گوید «دیدی بهت گفته بودم» و اعلام می‌کند که آنچه امروز می‌بینیم همیشه ویژگی ذاتی راست بوده است. هر دو واکنش، محافظه‌کاران را تشویق خواهد کرد که سکوت کنند و ظاهراً با راست پوپولیست همبستگی داشته باشند، حتی با اینکه در دل می‌دانند که این همراهی، خیانت به اصول بنیادین محافظه‌کاری و دموکراسی لیبرال است.

چپهای لیبرال چگونه میتوانند از محافظهکاران لیبرال حمایت کنند؟

ما، در جناح چپ لیبرال، می‌توانیم با کاهش فشار وارد بر محافظه‌کاران لیبرال کمک کنیم؛ نه با لذت بردن از شکاف موجود در جناح راست و گفتن «دیدید گفتم!»، بلکه با حمایت از محافظه‌کاران لیبرال به‌عنوان محافظه‌کاران لیبرال. وسوسه‌برانگیز خواهد بود که این حمایت را مشروط به نزدیک شدن آن‌ها به اصول چپ کنیم اما این همان اشتباهی است که باعث شد چپ‌گرایان لیبرال برچسب راست‌گرا بخورند و همچنین موجب شد بسیاری از چپ‌گرایان لیبرال پیشین، که برای اصلاح جناح چپ به آن‌ها نیاز داشتیم، به راست میل کنند. ما نیاز داریم محافظه‌کاران لیبرال همان‌جایی که هستند باقی بمانند و برای محافظه‌کاری اصول‌مداری بجنگند که از ارزش‌های بنیادین دموکراسی‌های لیبرال، و به‌ویژه قانون اساسی ایالات متحده، دفاع می‌کند. نمی‌خواهیم نسخۀ راست‌گرای عبارت «من از چپ جدا نشدم، چپ از من جدا شد» را ببینیم، که در واقع رها کردن ارزش‌هایی است که برای شکل‌گیری احزاب سیاسی اصولی و منسجم و شکل‌گیری گفت‌وگوی سیاسی مؤثر لازم است.

در عوض، چپ‌گرایان لیبرال باید به محافظه‌کاران لیبرال به‌عنوان محافظهکاران لیبرال احترام بگذارند؛ کسانی که در کنار اصول لیبرالی مشترک‌مان، ارزش‌های محافظه‌کاری سنتی را هم دارند که ممکن است با آن‌ها موافق نباشیم، و این تفاوت باید به‌وضوح حفظ شود. اختلافاتی بر سر مسائلی چون مالیات، ارائۀ خدمات رفاهی، مفهوم انصاف، نگرش به اقتدار، ارزش سنت به خاطر سنت، اهمیت دین، مواضع دربارۀ جنسیت و روابط جنسی، نیاز به انسجام فرهنگی و حدود مسئولیت فردی میان لیبرال‌های مترقی و محافظه‌کاران لیبرال وجود دارد و باید هم وجود داشته باشد. ما می‌توانیم همچنان دربارۀ این موضوعات بحث کنیم و این بحث‌ها میان کسانی که به آزادی فردی و حقیقت اهمیت می‌دهند، بسیار مؤثرتر و سازنده‌تر از بحث‌های میان جناح‌های چپ پست‌مدرن روایت‌محور و راستِ پساحقیقت هستند. باقی ماندن این تمایزات بسیار مهم است وگرنه ممکن است مفاهیمی مانند تجارت آزاد، دادرسی عادلانه و فرآیندهای دموکراتیک نیز به عنوان مفاهیم «چپ‌گرایانه» شناخته شوند، درست همان‌طور که آزادی بیان، آزادی دانشگاهی و پذیرش واقعیت زیستی در زمانی که چپ نالیبرال به‌شدت به آن‌ها حمله می‌کرد، برچسب «راست‌گرا» خوردند.

چپ‌گرایان لیبرال می‌توانند با احترام گذاشتن به محافظه‌کاران لیبرال به عنوان لیبرال، با آن‌ها برای حفظ لیبرالیسم همکاری کنند؛ لیبرالیسم، ارزشی والاتر است که ما، وارثان خوش‌شانس دموکراسی‌های لیبرال، اغلب آن را بدیهی می‌پنداریم. این همان چیزی است که جوامع ما را از رژیم‌های اقتدارگرا که تاریخ و بخش زیادی از جهان را در بر گرفته‌اند متمایز می‌کند و جوامع ما را قادر ساخته است در زمینۀ دانش و حقوق بشر چنین پیشرفت‌هایی داشته باشند. این همکاری، کاملاً با اهداف مترقی‌تر نیز سازگار است. بدون لیبرالیسم، آسیب‌پذیرترین اقشاری که سیاست‌های چپ همواره در پی حمایت از آن‌ها بوده‌اند ــ‌فقرا، زنان، اقلیت‌ها‌ــ بیش از همه در معرض آسیب خواهند بود.

با احترام گذاشتن به محافظه‌کاران لیبرال به عنوان محافظه‌کار، و نه تلاش برای جذب آن‌ها به جناح چپ، چپ‌گرایان لیبرال می‌توانند در ایجاد و حفظ قوی‌ترین سامانه‌های نظارت و تعادل که دموکراسی‌های لیبرال برای سالم و پربار بودن به آن‌ها نیاز دارند، کمک کنند. ما به نیروهای مترقی و محافظه‌کاری نیاز داریم که اصول‌مند، منطقی و بر پایۀ شواهد هستند و باید امکان گفت‌وگوهای مدنی و قوی میان آن‌ها فراهم شود. هنگامی که یک جنبش سیاسی به سلطۀ فرهنگی بی‌چون‌وچرا دست می‌یابد و از سوی مخالفت‌های معقول و اخلاقی به چالش کشیده نمی‌شود، به‌سرعت اقتدارگرا، بریده از واقعیت و کاملاً دیوانه‌وار می‌شود. این را در ظهور رژیم‌های کمونیستی و فاشیستی قرن گذشته دیدیم، با هزینه‌ای ویرانگر. همچنین از سلطۀ فرهنگی بی‌مقاومت جنبش عدالت اجتماعی انتقادی، که استبداد، بیگانگی با واقعیت و رد آگاهانۀ عقلانیت از ویژگی‌های آن بود و من طی دهۀ گذشته همواره آن را نقد کرده‌ام، آسیب‌های جدی دیده‌ایم. تهدید فزایندۀ امروز، دقیقاً همین ذهنیت در جناح راست پوپولیست و غیردموکراتیک است و بهترین کسانی که می‌توانند با آن مقابله کنند، محافظه‌کاران لیبرال‌اند.

این ما را به مفهوم «سرعت» بازمی‌گرداند که پیش‌تر به آن اشاره شد. بخش زیادی از فضای تهدید وجودی‌ای که ایدئولوژی‌های افراطی و غیرعقلانی را تغذیه کرده، نتیجۀ سرعتی است که این تحولات با آن رخ داده‌اند. ناتوانی در مهار افراط‌های جنبش عدالت اجتماعی انتقادی اجازه داد که این جریان از نظریه‌های نسبتاً نامعقولی که در چند دانشکده مطرح می‌شد و تقریباً همه می‌توانستند آن‌ها را نادیده بگیرند، به چیزی بدل شود که فرد عادی باید آن را می‌فهمید و تأیید می‌کرد تا بتواند وارد شغلی شود یا حفظش کند؛ آن‌هم ظرف ۱۵ سال. رشد پوپولیسم راست‌گرا نیز به همان اندازه سریع بود: از شکایت دربارۀ سیاست‌های ناکارآمد مهاجرتی و راهنمایی‌های متناقض دربارۀ کووید-۱۹ که نمی‌شد نقدشان کرد به عادی‌سازی دیدگاه‌های قومی‌ـ‌ملی‌گرایانه و رد کامل علم پزشکی رسید. این تحولات، در کنار جلوه‌های رفتاری فرقه‌وار در هر دو جناح، باعث نگرانی عمیق و موجه در میان کسانی شده که به انسجام اخلاقی و حقیقت اهمیت می‌دهند.

اگر می‌خواهیم در این وضعیت اضطراری سیاسی، جامعه را لیبرال نگه داریم، شاید لازم باشد در شیوۀ عمل‌مان محافظه‌کار باشیم. باید یک بازاندیشی و نوعی بازچینی صورت گیرد تا بتوانیم به‌طور معناداری به جلو حرکت کنیم. آسیبی که جنبش عدالت اجتماعی انتقادی به بار آورده، باید به رسمیت شناخته شود و باید راهی برای آینده یافت که در آن همه‌چیز را نسوزانیم بی‌آن‌که تصویری روشن از آن‌چه باید جایگزین شود، داشته باشیم. زمان‌هایی هست که باید از احتیاط و خویشتن‌داری محافظه‌کارانه عبور کنیم تا دانش را گسترش دهیم و پیشرفت اخلاقی ایجاد کنیم اما زمان‌هایی هم هست که باید بایستیم، جایگاه‌مان را مرور کنیم، از اشتباهات بیاموزیم و نقشه‌ای عملی برای حرکت به جلو طراحی کنیم. ما اکنون بی‌شک در یکی از همین زمان‌های اخیر قرار داریم. نمی‌توانیم مدام یک روایت ایدئولوژیک غیرعقلانی را با دیگری جایگزین کنیم، از یک واکنش تند به واکنش تند دیگر پرتاب شویم و آونگ سیاست را با خشونت به این‌سو و آن‌سو هل دهیم و به این مسئله دقت نکنیم که در این میان افراد بی‌گناه چه بهایی می‌پردازند.

ما باید این آونگ را آرام کنیم، و بهترین کسانی که می‌توانند چنین کاری کنند، قطعاً محافظه‌کاران لیبرال‌اند. آن‌ها نه گرفتار این توهم‌اند که جنبش عدالت اجتماعی انتقادی چیزی است که واقعاً عدالت اجتماعی را محقق می‌کند و نه فریب پوپولیسم انقلابی و اقتدارگرایانه را می‌خورند که آن را با محافظه‌کاری اشتباه بگیرند. به نظر من، همین امر آن‌ها را در موقعیت مناسبی برای ایستادن در مرکز پنجرۀ گفتمان امروز ما قرار می‌دهد تا از وجود این پنجره محافظت کنند و آن را قابل حرکت نگه دارند، از طریق گفت‌وگوی قوی و مؤثر که سلطۀ فرهنگی روایت‌های مطلق‌گرا مانع آن است. در این تلاش، من شخصاً از محافظه‌کاران لیبرال، که از سوی چپ و راست با مقاومت روبه‌رو خواهد شد، حمایت خواهم کرد. از دیگر چپ‌گرایان لیبرال نیز می‌خواهم همین کار را انجام دهند.